زانوهای مجسمه آزادی روی گردن حقوق بشر

سردبیر پرس، گروه استان‌ها – محبوبه آقانوری: ورودی یک داروخانه معتبر در مرکز شهر؛ زنی مضطرب با نسخه‌ای در یک دست و تلفن در دست دیگر. می‌گفت ” هر کجا رفتم نداشت، می گن تحریمه وارد نمی‌کنیم، بعضیام گفتن باید بری بازار سیاه، کل پس اندازمم بزارم بازم کفاف نمی ده … تو رو خدا […]

سردبیر پرس، گروه استان‌ها – محبوبه آقانوری: ورودی یک داروخانه معتبر در مرکز شهر؛ زنی مضطرب با نسخه‌ای در یک دست و تلفن در دست دیگر. می‌گفت ” هر کجا رفتم نداشت، می گن تحریمه وارد نمی‌کنیم، بعضیام گفتن باید بری بازار سیاه، کل پس اندازمم بزارم بازم کفاف نمی ده … تو رو خدا بگو چه کار کنم شوهرم داره می میره”
چند قدم آن‌طرف تر … سر یک چهار راه جلوی دکه روزنامه فروشی که بیشتر شبیه سوپر مارکت بود. دو جوان بیست و چند ساله که نیازمندی‌ها می‌خواستند. گویا چند ماهی بود عذرشان را از کارخانه خواسته بودند. تحریم‌ها تولیدشان را کم کرده بود و آنها جز تعدیل نیروها بودند!
تاکسی‌ها همیشه جای خوبی برای شنیدن اخبارند. مسافر جلویی می‌گفت دانشجو است و درگیر پایان نامه. یک قطعه لپ تاپش سوخته بود. می‌گفت قطعه را پیدا نکرده و کار و زندگی اش لنگ شده!
راننده صدای رادیو را زیاد می‌کند. از تظاهراتی می‌گوید که برای جرج فلوید آمریکایی به راه افتاده. گزارش گر صدای فریادها را از مرکز حقوق بشر دنیا مخابره می‌کند: «I can,t breathe ، I can,t breathe»
میلیون‌ها آدم می‌گفتند نمی‌توانند نفس بکشند. عجیب بود. به تلفن همراهم سرک می کشم. صفحه‌های مجازی را ورق می زنم. به تصویر مجسمه آزادی می‌رسم. گویا در بندر نیویورک نصب شده. در جزیره آزادی. شاید در آن لحظه فریاد نمی‌توانم نفس بکشم هم به آنجا رسیده بود!
از تماشای این همه تناقض سرگیجه گرفتم. شیشه را پایین می‌دهم. از پشت چراغ قرمز، تصویر یک بنر را تماشا می‌کنم. باز هم مجسمه آزادی … این بار در یک دستش اسلحه بود و در دست دیگرش تصویر کودکانی که جنگ و گرسنگی آواره شأن کرده بود… زیر پای مجسمه موج‌های خلیج فارس را می‌دیدم که به رنگ خون در آمده، و موج انفجار هیروشیما و ناکازاکی را با مردمی که بدن‌هایشان پر از تاول است. و هزاران مجسمه آزادی دیگر که با زانوهایشان بر گردن مردم دنیا فشار می‌آورند.
انگار مجسمه آزادی در گوشم زمزمه می‌کرد «روز حقوق بشر آمریکایی مبارک»!