یک نوار کاست قدیمی، یک کارگردان فراموششده و مستندی که گم شد!
مستند «ساموئل خاچیکیان؛ یک گفتوگو» روایتی است از صدایی که در هیاهوی سینمای امروز گم شد؛ گفتوگویی صمیمی با کارگردانی که «هیچکاک ایران» نام گرفت، اما فیلمش در سکوت سالنهای نیمهخالی و بیمهری پلتفرمها به فراموشی سپرده شد. به گزارش سردبیر پرس، «خاچیکیان؛ یک گفتوگو» عنوان مستندی است که اکران آنلاین آن از چندی قبل […]
مستند «ساموئل خاچیکیان؛ یک گفتوگو» روایتی است از صدایی که در هیاهوی سینمای امروز گم شد؛ گفتوگویی صمیمی با کارگردانی که «هیچکاک ایران» نام گرفت، اما فیلمش در سکوت سالنهای نیمهخالی و بیمهری پلتفرمها به فراموشی سپرده شد.
به گزارش سردبیر پرس، «خاچیکیان؛ یک گفتوگو» عنوان مستندی است که اکران آنلاین آن از چندی قبل در سایت «هاشور» آغاز شده است. موضوع این مستند هشتاد و سه دقیقهای چنان که از عنوانش هم برمیآید دربارهی گفتوگویی است که با یکی از مهمترین کارگردانهای نسل اول سینمای ایران انجام شده است.
فیلمسازی که همواره از او به «خالق اضطراب و دلهره» و حتی فراتر از اینها با عنوان «آلفرد هیچکاک سینمای ایران» یاد شده است.
آنچه در ادامه میخوانید یادداشتی است که امید نجوان -کارگردان و تهیهکننده فیلم مستند «ساموئل خاچیکیان؛ یک گفتوگو»- به بهانهی تشریح وضعیت نمایش این فیلم (در گروه «هنر و تجربه») و سپس اکران آنلاین آن در اختیار سردبیر پرس قرار داده است.
مرثیهای بر عمر رفته
امید نجوان:
صدا…گفتوگو…حرکت!
فیلم «ساموئل خاچیکیان؛ یک گفتوگو» حاصل گفتوگو با فیلمسازی است که بیشک یکی از مهمترین و شاخصترین کارگردانهای تاریخ سینمای ایران به شمار میآید. کارگردان کهنهکاری که در تابستان ۱۳۷۷ دعوت نگارنده برای انجام گفتوگو را پذیرفت و بزرگوارانه به کنجکاویهای من دربارهی شگردهایش در کارگردانی و راز ماندگاریاش در تاریخ سینمای ایران پاسخ داد.
از زمان نخستین نمایش در بخش مسابقهی «پانزدهمین جشنوارهی سینماحقیقت» تاکنون که این فیلم در سایت «هاشور» به نمایش درآمده، بارها این پرسش مطرح شده که ایدهی تبدیل صدای آن گفتوگوی مطبوعاتی به یک فیلم مستند از کجا آمده؟ و چه تغییراتی کرده تا به فیلم تبدیل شود؟
پرسشهایی که قاعدتاً به تولد اثر هنری در ذهن سازندهاش اشاره دارند. در حالی که در مورد این فیلم، جرقهی اولیه با ایدهای دربارهی نحوهی دور زدن محدودیتها و موانع شکل گرفت و سپس، طرح فیلم از راه رسید!
در یک کلام میتوان گفت تلاش برای عملی کردن چنین ایدهای برآیند و حاصل سالها حسرت و ناکامی در زمینهی تصویب طرح و تامین سرمایه برای فیلمسازی است. سالهایی که برای فراهم کردن امکان ساخت فیلم، بارها و بارها پلههای «تلویزیون»، «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی» و سایر مراکز مرتبط با ساخت فیلم را بالا رفتم و دست خالی پایین آمدم. در نهایت مجبور شدم برای گذران زندگی با ساخت فیلمها، برنامهها و مجموعههایی کنار بیایم که بعضیهایشان با سلیقهی من چندان همخوانی نداشت. برنامههایی که دیگران موفق شده بودند به تصویب برسانند.
در طول این دوران تقریباً سی ساله (که بههرحال عمر اصلاً کمی هم نیست) طرحها و ایدههای مختلفی به مراکز مورد نظر ارائه دادم. طرحهایی که با وجود تحسین و توجههایی که برمیانگیختند هیچکدامشان موفق نشدند از سد قطور تصویب عبور کنند. در نهایت، آنچه همواره پای آن ایدهها ثبت شد، پانوشتهای تاکیدآمیزی بود که همهشان در یک نکته مشترک بود: «در اولویت نیست!»
به همین خاطر زمانی که ایدهی تبدیل محتویات یک نوار کاست به تصویرهایی از تاریخ سینمای ایران در ذهنم جوانه زد تصمیم گرفتم به جای نشستن پشت درِ اتاق مدیران و صرف انتظار بینتیجه، خودم آستین بالا بزنم و با بودجه و امکانات محدود خودم آن را بسازم؛ تا هم خنکای مرهمی باشد بر دردِ بیدرمانِ بیکاری و هم احتمالاً تقویتکنندهی امید به زندگی!
هدفم این بود که به آنها (یعنی مدیران مربوطه) ثابت کنم بدون بودجههایی که برای ساخت فیلم توسط امثال بنده در اختیار آنها قرار گرفته هم میتوان روی پای خود ایستاد و فیلم ساخت. از این منظر ساخته شدن «ساموئل خاچیکیان…» با تمام ضعف و قوتهایش، برای خودم در حکم سپری کردن یک دوره رشد شخصی یا به تعبیر روانشناسها درمان روحی بود؛ و زمانی که این فیلم در پاییز سال ۱۴۰۰ برای حضور و شرکت در پانزدهمین دورهی سینماحقیقت انتخاب شد، احساس گُنگ و غیر قابل توصیفِ آدمی را داشتم که طرحهایش همواره توسط نهاد برگزارکنندهی جشنواره رد شده اما فیلمش سرانجام در بخش مسابقهی همان نهاد به نمایش درآمده! احساس شعف و موفقیت خوشحالکنندهای که حتی نادیده گرفتن کاملِ این فیلم در فهرست نامزدها و برگزیدههای نهایی هم نتوانست آن را خدشهدار کند.
جشنواره، بازخوردها و تدوین مجدد
بعد از حضور در «جشنوارهی سینماحقیقت» و همچنین نمایش در «جشن تصویر سال» براساس بازخوردهایی که از مخاطبان گرفته بودم تصمیم گرفتم تصویر نوار کاست گفتوگو با زندهیاد خاچیکیان را در فیلم بگنجانم و خودم هم به عنوان راوی ماجرا حضور داشته باشم.
این موضوع، مصداقِ باز کردنِ پرانتزهایی در چند نقطه از فیلم بود؛ آنهم برای ساخت یک مقدمهی جدید، تاکید بر جزییات تازه و مهمتر از همه، افزودن تصویرهای دیده نشدهای از حضور و بازی زندهیاد خاچیکیان در فیلمهای خودش که در تحقیقات تازه و بعدی آنها را یافته بودم.
حالا که فیلم در حال پشت سر گذاشتن رتوشهای نهایی بود و قدم به قدم به تکمیل نهایی نزدیک میشد با خودم فکر کردم برای ارتباط با علاقهمندان سینما چه جایی بهتر از گروه «هنر و تجربه»؟ و… دست به کار شدم. غافل از این که تنظیم زمان یک قرار ملاقات ساده با مدیریت وقت این گروه و دیدار با او حتی از پیشبینیهای بدبینانهی من هم فراتر بود و از پاییز ۱۴۰۲ تا تابستان سال بعد به درازا کشید! در نهایت هم بنا به دلایلی این دیدار انجام نشد؛ و از آنجا که مدیر مربوطه به پُست دیگری منتقل شده بود زحمت و دشواری برگزاری این ملاقات بر دوش نفر بعدی افتاد.
این روزها که گذشته را مرور میکنم با خود فکر میکنم شاید اگر این ملاقات زودتر انجام شده و زمان دیگری برای نمایش این فیلم در نظر گرفته میشد، احتمالاً امروز میشد توصیف و روایت بهتری از داستان اکران این فیلم داشت. اگرچه بههرحال باید خوشحال و سپاسگزار باشم که روز بیست و هشتم مهر ۱۴۰۳ برای نمایش «ساموئل خاچیکیان…» انتخاب شد… یعنی نزدیکترین تاریخ به روز ملی سینمای ایران.
غافل از این که در فشردگی برنامههای مربوط به این بزرگداشت سالانه، تلاش برای معرفی و دیده شدن یک فیلم کاملاً مستقل در اولویت هیچکس و هیچ سازمانی نبود و میتوان گفت در هیاهوی برنامههای متنوعی که نهادهای دولتی و صنفی برگزار کردند گم شد. برنامههایی نظیر رونمایی کتابها، سخنرانیها و اکران رنگارنگ فیلمهای مختلف.
یکی از همان روزها دوست فیلمسازی که به تماشای فیلم دعوت شده بود بی آن که احساس ناخوشایند و نهفته در کلام و کلماتش را پنهان کند در پیامی برایم نوشت: «خوشبختانه بساط نمایش فیلمهای مستند پهن است… و من به تماشای فیلم دیگری میروم!
در نهایت هم از دیدن صندلیهای خالی سالنی که با اصرار فراوان بنده در اختیار این فیلم قرار گرفته بود متوجه شدم دعوتها و دعوتنامههای ارسال شده برای افراد مختلف، در کنار تبلیغاتِ کم و کمرنگ، چندان موثر و کارساز نبوده است. البته یکبار که مجبور شدم خودم را با اتوبوس و مترو به محل نمایش فیلم برسانم، به همهی آنهایی که نیامده بودند حق دادم که ماندن در خانه یا محل کار را به غرق شدن در گرداب ترافیک و دشواری سفرهای درونشهری -آنهم برای تماشای یک فیلم مستند- ترجیح دهند.
خلاصه این که پیشبینیها برای احتمال استقبال از این فیلم، درست از آب درنیامد. هفتهی اول به انتشار پیام استاد کیمیایی برای افتتاحیهی اکران این فیلم و حواشی آن گذشت اما با شروع هفتهی دوم، حوادث سیاسی/ نظامی خاورمیانه و مهمتر از همه، شهادت سیدحسن نصرالله بر همهچیز سایه انداخت. پنج روز عزای عمومی اعلام و سینماها تعطیل شد.
جلسهی نقد و بررسی این فیلم هم که ابتدا قرار بود در نهم مهر برگزار شود، به دلیل همین وقفهها به روز هفدهم این ماه منتقل شد؛ و به این ترتیب فیلمی که تنها با اتکا به جیب خالی و پز عالی ساخته شده بود، در غیبت حمایت فرهنگی و در پایان هفتهی چهارم به بایگانی فیلمهای کممخاطب منتقل و پروندهی آن برای همیشه بسته شد!
رهاورد این تجربهی به یاد ماندنی، ثبت تعداد ۹۶ بلیت در ۴۱ سانس و یک فروش تقریباً چهار و نیم میلیون تومانی در سامانهی «سمفا» بود؛ و البته سرزنش کردن بیوقفهی خودم بهخاطر اعتماد به قولهای صرفاً شفاهی مدیران مربوطه! قولهایی که از پرداخت هزینهی آمادهسازی فیلم (تولید فایل به دیسیپی) تا حمایتهای تبلیغاتی و چیزهایی از این قبیل را در بر میگرفتند اما متاسفانه در غیاب یک قرارداد مکتوب بهسرعت فراموش شدند؛ و… من ماندم و اکران نصفه و نیمهی فیلمی که فریم به فریم لحظاتش با عشق به سینما و مخاطب ساخته شده بود.
آنروزها با خودم فکر میکردم شاید بهتر بود بهجای اکران در سینماها، فیلم را به سامانهها و پلتفرمهای نمایش فیلم بسپرم تا مخاطبان راحتتر بتوانند آن را ببینند اما حالا که ماهها از تجربهی نمایش آن در «هاشور» میگذرد، فقط بریدهای از شعر فروغ فرخزاد در ذهنم پژواک دارد. آنجا که در انتهای شعر بلند «وهم سبز» گویی خطاب به منِ خوابزده میگوید: «نگاه کن… تو هیچگاه پیش نرفتی… تو فرو رفتی!»
ایستگاه آخر؛ هاشور
این روزها «ساموئل خاچیکیان؛ یک گفتوگو» به ایستگاه آخر رسیده است؛ نمایش آنلاین در «هاشور» یا آنگونه که دستاندرکاران این سایت دوست دارند شناخته شود: پلتفرم تخصصی فیلمهای کوتاه و بلندِ مستند، هنری و تجربی.
اما در شرایطی که به شکلی قابل پیشبینی، مدیران تلویزیون میلی به خرید و نمایش مستندهایی از این دست ندارند، پلتفرمهای پرطرفدار ترجیح میدهند فیلمها و سریالهای تولید خود را به تماشاگر عرضه کنند و البته دوران تکثیر و توزیع فیلمها روی دیویدی مدتهاست به پایان رسیده، ظاهراً همهی راهها به همین نقطه ختم میشود. راهی که در مورد مستندهایی که مُهر «تماشاگر خاص» بر پیشانی خود دارند دشوارتر و پر سنگلاختر هم هست.
در چنین وضعیت غمانگیزی ثبت کمترین میزان بازدید، آنهم در طول سه ماه نمایش، بیشتر شبیه گذاشتنِ نقطه پایان بر یک رشته خیالپردازیهای رویایی است. درست مثل وقتی که تاریکی سُکرآور سالن نمایش را پشت سر رها میکنی و به خیال هوای معطر و نمناک از سینما بیرون میزنی… درست مثل وقتی که رویازده پا روی آسفالت سفت و داغ خیابان میگذاری… به همین زمختی، به همین تلخی!
انتهای پیام
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰