کتاب «درخت بیبرادر» خواندنی شد
کتاب «درخت بیبرادر» نوشته فاطمه سلیمانی ازندرنیانی توسط نشر ۲۷ منتشر شد. به گزارش سردبیر پرس در معرفی این کتاب آمده است: دهۀ شصت، دهۀ رویش نوجوانان و جوانانی بود که در راه آرمانها و اعتقاداتشان در برابر دشمن سینه سپر کردند. مردان سیزده چهارده سالهای که به معنای واقعی مرد بودند. گرچه تعداد زیادی […]
کتاب «درخت بیبرادر» نوشته فاطمه سلیمانی ازندرنیانی توسط نشر ۲۷ منتشر شد.
به گزارش سردبیر پرس در معرفی این کتاب آمده است: دهۀ شصت، دهۀ رویش نوجوانان و جوانانی بود که در راه آرمانها و اعتقاداتشان در برابر دشمن سینه سپر کردند. مردان سیزده چهارده سالهای که به معنای واقعی مرد بودند. گرچه تعداد زیادی از آنها برای اعزام موفق نمیشدند. به خاطر صغر سن، جثۀ کوچک یا نارضایتی پدر و مادر. چه امضاها که جعل نشد و چه تاریخها که در شناسنامهها دستکاری نشد. آدمها برای فدا کردن جانشان جعل اسناد میکردند. هرکدام از این نوجوانها متعلق یه یک شهر و یک خانواده هستند با داستان خاص خودشان. نوجوانهایی که موفق شدند از این سد عبور کنند و نوجوانهایی که موفق نشدند.
کتاب «درخت بیبرادر» داستان همین نوجوانان است. آنهایی که رفتند، آنهایی که ماندند و آنهایی که شهید شدند. محور اصلی داستان حول دو شخصیت میچرخد. دو رفیقی که با هم نسبت خونی دارند و در یک خانه زندگی میکنند اما برادر نیستند. کتاب «درخت بیبرادر» داستانِ انتظار و مبارزه و رقابت است. داستان یک خانوادۀ ایرانی که بزرگترهای خانواده هرکدام به طریقی به جبهه و جهاد ربط پیدا میکنند و کوچکترهایی که سعی میکنند از این غافله جا نمانند.
در برشی از کتاب «درخت بیبرادر» میخوانیم:
بعضیها شبا دزدکی پوتین بقیه رو واکس میزنن، سهراب شبا بلند میشد نماز شب بخونه همه پوتینا رو گره میزد به هم. عوضش یهبار بچهها براش جشن پتو گرفتن حسابی از خجالتش دراومدن. یه پتو انداختن رو سرش تا میخورد زدنش. دل همه خنک شد. ولی باز هم آدم نشد. یهو نشسته بودی یخ مینداخت تو یقه لباست. اون شب هم من همهش میترسیدم سهراب دوباره یه بلایی سرم بیاره. از کنارش تکون نخوردم که هوس چیزی به سرش نزنه.
انتهای پیام

ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰