تجربه‌ دشوار بیماری و فرصت اندیشیدن به بنیادی‌ترین مسائل هستی

به گزارش خبرنگار سردبیر پرس، محمدمهدی اردبیلی، مدرس، مترجم و پژوهشگر شناخته شده و پرکار حوزه فلسفه در یادداشتی که در کانال تلگرامی خود «درنگ‌های فلسفی» منتشر کرد به مواجهه ایرانی‌ها با مساله شیوع ویروس کرونا پرداخت. این یادداشت را در ادامه بخوانید: «این روزها به هر سو می‌نگرم درباره بیماری کرونا، عمدتاً سه دسته […]

به گزارش خبرنگار سردبیر پرس، محمدمهدی اردبیلی، مدرس، مترجم و پژوهشگر شناخته شده و پرکار حوزه فلسفه در یادداشتی که در کانال تلگرامی خود «درنگ‌های فلسفی» منتشر کرد به مواجهه ایرانی‌ها با مساله شیوع ویروس کرونا پرداخت. این یادداشت را در ادامه بخوانید:
«این روزها به هر سو می‌نگرم درباره بیماری کرونا، عمدتاً سه دسته واکنش به چشم می‌خورد: ۱. نقد حاکمیت و ناکارآمدی و عدم صداقتِ آن (نقد سیاسی-اجتماعی)؛ ۲. نقد رفتار مردمی و فوبیای توده (نقد فرهنگی-روانشناختی)؛ ۳. انتشار روش‌های پیشگیری و مقابله با بیماری (اطلاع‌رسانی و تحلیل‌های پزشکی-بهداشتی).
علی‌رغم ضرورت ارائه تحلیل و اطلاع‌رسانی در سه زمینه‌ی فوق، به نظر می‌رسد، به دلیل کاهش روابط اجتماعی و خانه‌نشینی شهروندان، فضای مجازی در نتیجه‌ی ماهیتِ بین‌الاذهانیِ برسازنده‌اش، درهر سه مورد اشباع و به شدت «واکنشی» شده است.
البته سخن من ابداً به معنی نفی حضور مسئولانه در سه سطح فوق نیست، اما سوالی که از خودم می‌پرسم این است که آیا نمی‌توان خود این تجربه را موضوع اندیشه و تفلسف قرار داد؟ آیا تجربه‌های دشوار، از قبیل جنگ، مرگ، بیماری، رنج و غیره، در عین ماهیت آزاردهنده‌شان، فرصتی برای اندیشیدن به بنیادی‌ترین مسائل زندگی و جهان نیستند؟ این روزها که بسیاری از ما در خانه نشسته‌ایم یا دستکم از حضورمان در عرصه عمومی و کارهای روزمره‌مان کاسته‌ایم (هرچند بسیاری حتی به‌اجبار چنین امکانی را هم نداشته‌اند)، آیا به جای به هدر دادنِ این فرصتِ اگزیستانسیالیستی و اتلاف این اضطراب «صرفاً» در واکنش‌های سطحیِ خبرخوانیِ سیاسی، توصیه‌های بهداشتی و فرهنگی، نمی‌توانیم به خود این اضطراب، به خود ترس، به خود مرگِ در آستانه ایستاده، و در یک کلام، به خود زندگی بیندیشیم؟
معطوف کردنِ تمام توجه به چگونگی برون‌رفت از بحران، اولاً بحرانِ خطرناک‌ترِ حاکم بر زندگیِ روزمره‌ی عادی‌مان را پنهان می‌سازد (گویی پیش از این بیماری ما در خوشبختی به سر می‌بردیم) و ثانیاً از یادمان می‌برد که بخش اعظم تلاش‌هایمان تا چه حد مذبوحانه‌اند (مانند یک راننده عجول گرفتار در یک گره مطلقاً مسدود ترافیکی، که بدون آنکه بتواند کوچک‌ترین حرکتی به ماشین بدهد، مدام بوق می‌زند و به این و آن فحش می‌دهد).
این امر البته مانع پایبندی به مسئولیت‌های فردی، اجتماعی و سیاسی نیست، اما دستکم از نظر من استفاده‌ای عمیق از فرصتِ تجربه‌ای اصیل و بی‌مانند است که شاید دیگر هیچگاه پیش نیاید (مانند تجربه یک بیمار محتضر در بستر مرگ، فارغ از اینکه بمیرد یا بماند.)
تفکر رادیکال در عین تعهد به عمل و مبارزه، همواره به نوعی فاصله‌گذاری مفهوم‌پردازانه‌ی انتقادی با خود و حیات روزمره نظر دارد. این مفهوم‌پردازی نه تنها از شدتِ خود رنج می‌کاهد، بلکه می‌تواند آن را به فرصتی برای فهمی عمیق و رادیکال از خود زندگی بدل کند. اینجاست که دستکم برای من، در عین تاکید بر دلالت‌های اجتماعی و افشای ریشه‌های سیاسیِ بحرانِ حاضر، آنچه در سطحی دیگر می‌تواند راهگشا و رهایی‌بخش باشد ادبیات و فلسفه است، هم در سطح مطالعه، هم به ویژه در سطح آفرینش.»