خالق «سرخپوست‌ها» از جایزه کتاب سال مشهد انصراف داد

حامد ابراهیم‌پور که با کتاب «سرخپوست‌ها» ی خود به عنوان یکی از نامزدهای نهایی جایزه کتاب سال مشهد معرفی شده بود، به سردبیر پرس گفت که ضمن سپاس از لطف و حسن نظر دست اندرکاران این جایزه ادبی، ترجیح می‌دهد تا انصراف خود را اعلام کرده و فرصت را در اختیار شاعران جوان‌تر قرار دهد. […]

حامد ابراهیم‌پور که با کتاب «سرخپوست‌ها» ی خود به عنوان یکی از نامزدهای نهایی جایزه کتاب سال مشهد معرفی شده بود، به سردبیر پرس گفت که ضمن سپاس از لطف و حسن نظر دست اندرکاران این جایزه ادبی، ترجیح می‌دهد تا انصراف خود را اعلام کرده و فرصت را در اختیار شاعران جوان‌تر قرار دهد.

مراسم اختتامیه جایزه کتاب سال مشهد در حوزه‌های شعر، داستان، نمایشنامه روایت نگاری و… زمستان امسال (۱۳۹۹) برگزار خواهد شد.

مجموعه شعر «سرخپوست‌ها» بیستمین کتاب چاپ شده ابراهیم پور است که برای نخستین بار دی سال ۱۳۹۸ با شمارگان هزار نسخه، ۱۰۸ صفحه و بهای ۱۷ هزار تومان توسط انتشارات آنیما در دسترس مخاطبان قرار گرفت. این مجموعه بهار امسال (۱۳۹۹) با شمارگان هزار نسخه و بهای ۲۵ هزار تومان به چاپ دوم رسید. این مجموعه شامل غزل، مثنوی و چهارپاره‌هایی است که طی سال‌های ۹۴ تا ۹۷ سروده شده‌اند.

ابراهیم‌پور در این مجموعه از بازی‌های زبانی که در آثار پیشینش به چشم می‌خورد و همچنین نوآوری‌های فرمی و ارجاعات برون متنی، کمی فاصله گرفته است تا با این کار دایره مخاطبان کتاب گسترده‌تر شود. دو شعر از این مجموعه را در ادامه بخوانید:

خوشه‌های خشم

این چنین مقدر شد: خلق بی‌نوا باشد

خوشه سهمِ ارباب و خشم سهمِ ما باشد

تخم آه پاشیدیم، اشک را درو کردیم

بعد از آنچه فرقی داشت، صیف یا شتا باشد

صاحب زمینت باش… دست بسته خواهد مرد

مرد اگر که ناموسش زیرِ دست و پا باشد

راهِ گله را جز ما، هیچکس نمی‌دانست

گرگ اهل آبادی ست! باید آشنا باشد

زخم خوردم اما… چون عقاب خواهم مرد

بال می‌زنم تا کوه… کوه هرکجا باشد

زین کنید در طوفان، مادیان پیرم را

نیست قطره‌ای غیرت در رگِ شما؟ باشد

بعد از این چه خواهد شد؟ هیچکس نمی‌داند

می‌روم که شاید مرگ… پاسخ دعا باشد

زن بگو تفنگم کو؟ وقتِ عشق بازی نیست

جنگ می‌کنم حتی… خان اگر خدا باشد

آخرین مرده‌ی قبیله شده‌ام

مردنم بی صدا و عادی بود

مردنِ یک حریفِ تمرینی

تهِ یک فیلمِ اکشنِ هندی!

تهِ یک فیلمِ رزمیِ چینی!

روی دیوار شهر پُر بودم

خونِ من بود روی آجرها

بر صلیبی شکسته میخ شدم

در قیام گلادیاتورها

سایه‌ام روی خاک چاقو خورد

بوی خون داشت شعرِ تازه‌ی من

گریه کردند نقشِ منفی‌ها

گوشه پرده بر جنازه‌ی من

صندلی‌ها سکوت می‌کردند

پرده گُم می‌شد و پرم می‌سوخت

آخر فیلم تیر می‌خوردم

سینمارکس در سرم می‌سوخت

وسطِ ماجرا زمین خوردم

آدمِ پشت پرده کات نداد

عشق حتی مرا بلند نکرد

شعر حتی مرا نجات نداد

شیرِ سنگیِ تکه تکه شده

غمِ زن‌های ایل من بودم

آخرین مصریِ هلاک شده

وسطِ رود نیل من بودم!

اشکِ تمساح بی‌نوایی که

گریه می‌کرد و گریه دوست نداشت

آخرین مُرده‌ی قبیله شدم

توی شهری که سرخپوست نداشت.