روسو و رومانتیسم؛ اعتراضی فرهنگی به تمدن مدرن و سرمایه‌داری

به گزارش خبرنگار سردبیر پرس، متنی که در ادامه می‌خوانید ترجمه هومن حسین زاده است از مقاله «روسو و رومانتیسم» نوشته میشل لووی، فیلسوف و جامعه شناس معاصر فرانسوی برزیلی. از میشل لووی در ایران کتاب‌هایی چون «درباره تغییر جهان: مقالاتی درباره فلسفه سیاسی از کارل مارکس تا والتر بنیامین» با ترجمه حسن مرتضوی و […]

به گزارش خبرنگار سردبیر پرس، متنی که در ادامه می‌خوانید ترجمه هومن حسین زاده است از مقاله «روسو و رومانتیسم» نوشته میشل لووی، فیلسوف و جامعه شناس معاصر فرانسوی برزیلی. از میشل لووی در ایران کتاب‌هایی چون «درباره تغییر جهان: مقالاتی درباره فلسفه سیاسی از کارل مارکس تا والتر بنیامین» با ترجمه حسن مرتضوی و «ستاره صبحگاه: سوررئالیم، مارکسیسم، آنارشیسم، موقعیت‌گرایی، آرمان‌شهر» با ترجمه رضا اسکندری منتشر شده‌اند.
رومانتیسم- نه به مثابه «مکتب ادبی» بلکه به عنوان جهان‌بینی- در نیمه‌ی دوم سده‌ی هجدهم و در کشورهای اصلی اروپایی شکل گرفت. اگر می‌بایست تاریخ گشایشی برای این جریان فرهنگی مدرن انتخاب کرد، این تاریخ می‌تواند سال ۱۷۵۵، یعنی تاریخ انتشار «گفتاری درباره منشا و بنیادهای نابرابری در میان انسان‌ها» باشد؛ چرا که این کتاب مانند غرش رعدی در آسمان آبی روشنگری بود، غرشی که هنوز هم پژواک آن شنیده می‌شود.
رومانتیسم چیست؟ این پرسش چنان بحث‌برانگیز است که آرتور لاوجوی (A.Lovejoy)، پژوهشگر امریکایی پیشنهاد می‌دهد که پژوهشگران از کاربرد این واژه پرهیز کنند. زیرا این واژه کوششی بیهوده در جهت فروکاستن تب رومانتیک با از کار انداختن شور واژه‌شناختی آن بود. اگر رومانتیسم بطور کلی در لغت‌نامه‌ها و دانش‌نامه‌ها به عنوان یک جنبش ادبی و هنری معرفی می‌شود، در اصل پدیده‌ای است بسیار مبسوط‌تر و عمیق‌تر از آن، و تمام حوزه‌های فرهنگ را از قبیل ادبیات، شعر، انواع هنرها، فلسفه، سیاست، دین، حقوق، انسان‌شناسی، و تاریخ‌نگاری را در برمی‌گیرد؛ و من بر این باورم که تاریخ رومانتیسم در تاریخ ۱۸۳۰ یا ۱۸۴۸ به انتها نمی‌رسد و تا عصر حاضر ادامه دارد.
رومانتیسم باید به مثابه یک جهان‌بینی- Weltanschauung- درک شود که ویژگی ذاتی آن اعتراض فرهنگی علیه تمدن مدرن سرمایه‌داری غربی و به سود برخی از ارزش‌های پیشینی است. رومانتیسم اعتراضی علیه ماشینی کردن، عقلایی‌کردن انتزاعی، شیء‌وارگی، انحلال پیوندهای اشتراکی و کمیت سازی روابط اجتماعی است و نقدهایی از این دست به نام ارزش‌های اجتماعی، اخلاقی و یا فرهنگی پیشامدرن یا پیشاسرمایه داری صورت می‌گیرد. اگر رومانتیسم به مثابه شکلی از احساس عمیقاً مبتنی بر نوستالژی آشکار می‌شود به این معنی نیست که آنچه را که ویژگی مدرنیته است مردود تلقی می‌کند. چرا که از برخی جهات حتی می‌توان رومانتیسم را به عنوان شکلی از خودانتقادگری فرهنگی مدرنیته قلمداد کرد که تا روزگار ما ادامه دارد و می‌تواند یک از اصول متعلق به ساختار حسی فرهنگ مدرن باشد.
بطور حتم شرارت – مالکیت و نابرابری- پدیده‌ای دیرینه است اما پیش از جامعه «متمدن» مدرن، هرگز تا این حد قابل لمس نبوده است بدیهی است که ساحت رومانتیسم فرهنگی نامتجانس است و کثرتی از جریان‌ها، از رومانتیسم محافظه‌کار یا ارتجاعی که در آرزوی احیای مزیت‌ها و سلسله‌مراتب نظام قدیم است، تا رومانتیسم انقلابی که دستاوردهای ۱۷۸۹ را (آزادی، دموکراسی، برابری) نه به قصد بازگشت به عقب بلکه به منظور ایجاد راهی از جامعه پیشین به سمت آینده‌ای اتوپیایی در هم ادغام می‌کند، در آن دیده می‌شود.
اگر روسو، چنان که مشاهده خواهیم کرد، یکی از نخستین نمایندگان حس‌گرایی رومانتیک انقلابی است، این رویکرد را می‌توان در آثار شیلر، در نوشته‌های اولیه‌ی جمهوری‌خواهان رومانتیک آلمان (شلگل)، در اشعار هولدرلین، شلی و ویلیام بلیک و نیز در آثار دوران جوانی کولریج، در رمان‌های ویکتور هوگو، در تاریخ‌نگاری میشله، در سوسیالیسم اتوپیایی فوریه و در نوشته‌های مارکسیست‌ها یا سوسیالیست‌های آزادی‌طلب مثل ویلیام موریس، گوستاو لاندوئه، ارنست بلوخ، آنری لوفور، و والتر بنیامین مشاهده کرد. و بالاخره که رد رومانتیسم را می‌شود در بسیاری از جنبش‌های فرهنگی انقلابی در سده‌ی بیستم نظیر اکسپرسیونیم، سوررئالیسم، و مکتب موقعیت‌گرایی دنبال کرد.
«گفتار ۱۷۵۵» به جز ندای خشمی انقلابی و اعتراضی علیه تمدن مدرن چه می‌تواند باشد؟ بطور حتم روسو در قطعه‌ای که حاوی نیروی پیش‌گویانه‌ی یک تمثیل عهد عتیقی است، منشا شر را در گذشته دور در نظر می‌گیرد: «(نخستین) کسی که زمینی را حصار کشید و به خود اجازه داد که بگوید این زمین مال من است و مردمی بس ساده لوح را پیدا کرد تا حرف او را باور کنند، پایه‌گذار واقعی جامعه مدنی بود. چه جنایت‌ها و و جنگ‌ها و قتل‌ها و چه مصیبت‌ها و فجایعی که به هیچ‌وجه موجب رهایی نوع بشر نشد، بشری که با بیرون کشیدن تیرها و پر کردن خندق‌ها، بر هم‌نوعانش مویه می‌کرد. پس مراقب باشید و به (مویه‌های) این شیاد توجهی نکنید؛ شما بی‌تمدن‌اید، مادام که فراموش می‌کنید تمام محصول زمین از آنِ همه است و زمین از آنِ کسی نیست.»* تاریخ سوسیالیسم و آنارشیسم حاوی اعلامیه های بسیاری علیه مالکیتِ خصوصی است. بر این اساس و بنابر مدخل مشهور دومین بخش از گفتار ۱۷۵۵، هیچ‌کس صاحب نیرویِ تمرکز یافته، قدرت حماسی، و فضیلت قهر نیست.
بطور حتم شرارت – مالکیت و نابرابری- پدیده‌ای دیرینه است اما پیش از جامعه «متمدن» مدرن، هرگز تا این حد قابل لمس نبوده است. تا جایی که اگر روسو از منشا آن سخن می‌گوید، در واقع از دوران خودش حرف می‌زند- دورانی که در آن سرمایه‌داری، نابرابری میانِ ثروتمندان و فقرا را به محور اصلی سلسله مراتبِ اجتماعی تبدیل می‌کند- و او با چنان خشمی آن را تقبیح می‌کند که هنوز پس از دو و نیم سده موضوعیت خود را از دست نداده است: «پس چنین بوده و هست منشا جامعه و قوانینی که قیود تازه‌ای را به ضعیفان و نیروهای تازه‌ای را به ثروتمندان بخشیده است، آزادیِ طبیعی را برای همیشه به نابودی کشانده است، قانون مالکیت و نابرابری را تا ابد به قطعیت بدل کرده است، و زیرکانه حقِ غصب را به حقی برگشت‌ناپذیر تبدیل کرده و از آن پس برای سود بردن تعدادی جاه‌طلب، نوع بشر را با کار، با بردگی و با سیه‌روزی، به بند کشیده است».
در تفسیر نهم (گفتار ۱۷۵۵) است که او با صراحت بیشتری بر صنایع نوبنیاد معدنی و شیمیایی در وضعیت مدرنیته می‌تازد، بر «مشاغل زیانباری که عمر را کوتاه کرده و یا طبیعت را نابود می‌کند؛ کار معدن، ترکیباتِ گوناگونِ فلزات، کانی‌ها، مخصوصاً سرب، مس، جیوه، کوبالت، آرسنیک، و زرنیخ؛ کارگران مشاغل مخاطره‌آمیز مانند سقف‌سازها، شیروانی‌سازها، بناها، معدن‌کارها که هر روز جانِ بسیاری از آن‌ها به خطر می‌افتد». اما آن‌چه در این فرایند تولید اهمیت دارد، قیمت، سود، و منفعت است: «بر همین اساس می‌توان این قاعده را نتیجه گرفت که بطور کلی سودآوری فنون نسبتی عکس با سودمندی آن‌ها دارد و ضروری‌ترینِ چیزها برای حوایجِ زندگی سرانجام باید به پیش پا افتاده‌ترینِ آن‌ها بدل شود. بنابراین مزایایِ واقعیِ صنعت و تاثیرات واقعی حاصل از توسعه آن باید از همین دریچه نگریسته شود». آخرین جمله گفتار هم که درباره همان نابرابری است که بر تمام مردم تمدن یافته حکمفرماست صراحت بسیاری دارد: «تعداد معدودی از مردم از فراوانی زیاد بهره‌مندند، حال اینکه توده‌های مردم فاقد چیزهای ضروری برای حوایج زندگی‌اند.»
رومانتیسم باید به مثابه یک جهان‌بینی- Weltanschauung- درک شود که ویژگی ذاتی آن اعتراض فرهنگی علیه تمدن مدرن سرمایه‌داری غربی و به سود برخی از ارزش‌های پیشینی است در اینجا ما با جریانی که کاملاً در تقابل با خوشبینی فلسفه‌های ترقی‌خواه دوران روشنگری است مواجهیم، جریانی که نخستین شواهدِ مبتنیِ بر دیالکتیکِ توسعه، نگرشِ انتقادی و منظرِ قربانیانِ توسعه- کارگران، پیشه‌وران، دهقانان- در پیشرفت «فنون و صنایع» سرمایه‌داری نوپا را در بردارد. البته انتقاد روسو تنها پیرامون جنبه‌ی اجتماعی- اقتصادی پیشرفت نیست، بلکه کلیت اتوسِ («منش راهبر» ethos) تمدنِ مدرن، معناباختگیِ اخلاقی و غیرِ‌انسانی بودن آشکار ِآن را در برمی‌گیرد: «نظر به چنین فلسفه‌ای و چنین انسانیتی و چنین ضابطه‌ی اخلاقی و تربیتی، ما چیزی جز یک ظاهر سبک‌سر و فریب‌کار، با شرافتِ بدونِ پرهیزگاری، خردِ بدونِ فرزانگی، و خوشیِ بدونِ خوشبختی در اختیار نداریم.»
مهم نیست اگر پژوهشگران ممتاز آثار روسو تذکر می‌دهند که نویسنده‌ی گفتار عقیده‌اش را تغییر می‌دهد و در مکتوبات دیگر خود از مالکیتِ خصوصی دفاع می‌کند و پیشنهاد محتاطانه‌یِ اصلاحِ نهادی را مطرح می‌کند؛ چرا که متن گفتار ۱۷۵۵ موجود و بر لوح آزادی طلبی ثبت شده است و پرداختن به تاثیرات آن در جریان تاریخ هنوز ادامه دارد.
اما هر اعتراض و انتقادی از این دست رومانتیک است، زیرا به گذشته‌ای پیشامدرن اشاره می‌کند که اهمیتِ آرمان‌گرایانه‌یِ آن بیشتر از واقعی یا خیالی بودن آن است، گذشته انسان «طبیعی» یا حتی انسان «بی‌تمدن» که «به هیچ‌وجه به بندگی سر تسلیم فرود نمی‌آورد آن‌گونه که انسانِ متمدن بدون هیچ غرولندی وادار به آن است»؛ در حالی‌که انسان وحشی «تنها در هوای آسایش و آزادی نفس می‌کشد» و انسانِ مدرن «عرق می‌ریزد، اضطراب دارد… و تا دم مرگش کار می‌کند.» بر خلاف رومانتیک‌های مرتجع که در دهه‌هایِ بعدی به دنبالِ حفظِ نوستالژی اشرافیت سالاری، مسیحیت، و پادشاهی قرون وسطایی‌اند، روسو یک جهانِ بدویِ آزاد و مبتنی بر برابری را ترسیم می‌کند. آیا آنچه که سوسیالیست‌ها و کمونیست‌های سده‌های بعدی انجام می‌دهند، خود ارجاعی به «کمونیسمِ بدوی» نیست؟
اما در کدام مفهوم این انتقاد انقلابی است؟ پیش از هر چیز، و بر خلاف رومانتیک‌های ارتجاعی روسو به هیچ‌عنوان مدافع بازگشت به گذشته نیست. بر خلافِ شوخیِ سطحیِ ولتر، روسو به هیچ‌وجه پیشنهاد نمی‌کند که بشر «راه رفتن روی چهار دست و پا را از نو آغاز کند.» او خود در تفسیر نهم، درباره‌ی مطرح نبودن «بازگشت به زندگی در جنگل‌ها و در کنار خرس‌ها» توضیح می‌دهد و اگر عدم امکان بازگشت به عقب را رد می‌کند با این‌همه در گفتار ۱۷۵۵ شق دیگری را پیشنهاد نمی‌کند. با این‌حال جالب است توجه کنیم که در برخی از قطعات، روسو به دموکراسی به مثابه شکلی از حکومتِ مردم «که کمترین فاصله را با وضعیت طبیعی داشته» و در آن نابرابری در ثروت در کمترین حد ممکن بوده است رجوع می‌کند؛ در حالی‌که در مورد پادشاهی یا اشرافیت سالاری چنین نظری ندارد؛ چرا که زمان ثابت کرد که کدام یک از این اشکال حکومت مناسب‌تر بوده است، حکومت‌هایی که برخی از آن‌ها تحت فرمان قانون بودند و برخی دیگر خیلی زود از اربابان تبعیت می‌کردند… و در یک کلام همواره در یک سو ثروت و استیلا بود و در سوی دیگر نیکبختی و پرهیزگاری» حال آنکه دفاعی چنان سریع و شاید (بطور ضمنی) انقلابی از دموکراسی در سال ۱۷۵۵ و در اوضاع و احوال استبدادگرایانه آن دوران بسیار نادر بود.
در گفتاری درباره منشا نابرابری، بحث انقلاب مطرح نیست. آنچه که در این اوراق انقلابی است پیش از هر چیز انتقادی بی‌رحمانه از نابرابریِ اجتماعی و قدرتِ بیش از حدِ اولیگارشیِ ثروتمندان است. انقلابیون ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۴ اشتباه نکرده‌اند که ژان ژاک روسو را قهرمان و الهام بخش و پیامبر خود قلمداد کرده‌اند.
گفتار ۱۷۵۵ فصل نوینی در تاریخ فرهنگ بشریت می‌گشاید، فصل رومانتیسم «انقلابی»؛ و اگر هنوز این جویبار جادویی و طراوت‌بخش جریان دارد، تقصیر روسو است.
پی‌نوشت
* J.J.Rousseau, Discours sur l’origine et les fondements de l’inégalité parmi les hommes (1755), Paris, Bordas, 1987, p. 59.