شهید چمران را خلبان ها در سردشت نجات دادند

به گزارش خبرنگار سردبیر پرس، مراسم جشن امضای کتاب «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» نوشته صادق وفایی شامل خاطرات امیر جانباز آزاده خلبان حسینعلی ذوالفقاری با حضور راوی، نویسنده اثر و جمعی از علاقه مندان دفاع مقدس در سالن یاس سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران برگزار شد. وفایی نویسنده «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» […]

به گزارش خبرنگار سردبیر پرس، مراسم جشن امضای کتاب «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» نوشته صادق وفایی شامل خاطرات امیر جانباز آزاده خلبان حسینعلی ذوالفقاری با حضور راوی، نویسنده اثر و جمعی از علاقه مندان دفاع مقدس در سالن یاس سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران برگزار شد.
وفایی نویسنده «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» در این نشست گفت: من حزب اللهی بودن را از آقای ذوالفقاری یاد گرفتم. تعریف خلاصه و آسانش هم این است که طرف در حزب خداست. حالا می خواهد ریش داشته باشد یا نه و در ظاهر خاصی تعریف شود یا نشود. مهم‌ترین چیزی که از خلبان‌ها آموختم روحیه جوانمردی بود. آشنایی با خلبان‌ها از خوش اقبالی ام بود و در این مقطع از زندگی ام که نزدیک چهل سالگی است، اگر از خدا نعمت یا چیز دیگری بخواهم، بی معرفتی و نادانی است. فکرش را بکنید من بعد از نعمت آشنایی با این مردان بزرگ، از خدا پول و ماشین و مادیات بخواهم!
وی با اشاره به جنایات تلخ ارتش عراق در هشت سال دفاع مقدس افزود: چند روز پیش کتاب قراردادها و نیرنگ ها درباره زندگی کامل حسین داماد صدام را تمام کردم. ما در جنگ با جبهه بدی و بد آدم‌هایی طرف بودیم. آن سمت داستان کسانی بودند که دیو و بد بودند و فکر نکنم بتوان به آنها عنوان انسان را نسبت داد و این سمت داستان جنگ هم، چنین افرادی شبیه حسین ذوالفقاری بودند.
نویسنده کتاب «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» گفت: آقای ذوالفقاری در طول مصاحبه ها با لحنی جالب و حماسی از قتل عام سربازان دشمن صحبت می کرد. این حس برایم خیلی جالب بود. می خواستم جزییات این حس و حال را برای نسل های بعدی ثبت و ضبط کنم و به همین خاطر سوالاتی جزئی و چندباره از ایشان پرسیدم. شهید داریوش ندیمی یکی از همرزمان و در واقع استاد حسین ذوالفقاری است؛ فردی مهربان مثل خود آقای ذوالفقاری. اما همین فرد خیلی راحت از قتل عام عراقی‌ها صحبت می‌کرد، این برای من جای کنجکاوی بود. آقایان ذوالفقاری و ندیمی بین مردم ایران و عراق فرق نمی‌گذاشتند و هیچ وقت غیرنظامیان را هدف قرار ندادند. اما در کشتن نظامیان دشمن هیچ تعارفی نداشتند.
وی ادامه داد: در بخشی که آقای ذوالفقاری خاطرات اسارتش را روایت می کرد، یک جمله کلیدی و طلایی داشت که می توان از آن یک فیلم سینمایی ساخت؛ این که «اسیر با دیوارهای زندان می‌جنگد و اگر به دیوار ببازد، کارش تمام است. همین جمله بیانگر جنگ و ایثارگری جدید آقای ذوالفقاری پس از اجکت و خروج از هواپیماست. خلبان‌ها به خدمت مردم تاکید داشتند و حسین ذوالفقاری هم وقتی از اسارت برمی گردد، خلبان هواپیمای مسافربری می شود. فکر می‌کنم اگر این کتاب چاپ نمی‌شد روند خدمت به مردم او مختل می‌شد. به همین دلیل خوشحالم که آقای ذوالفقاری با بیان خاطراتشان و ثبت آن ها، خدمت خود به مردم ایران را تمام کردند.
حسین ذوالفقاری راوی کتاب هم در بخش دیگری از این نشست گفت: افرادی در جنگ بودند که معنی شجاعت و مردانگی را تمام کردند؛ افرادی که یاد دادند چگونه باید از آب و خاک این کشور دفاع کنیم و ما از آن ها یاد گرفتیم.
وی افزود: ما از هیچ کس طلبکار نیستیم. آنهایی که از بیت المال پول می‌گیرند انجام وظیفه می‌کنند و وظیفه یک ارتشی دفاع از کشور است و به نوعی معنای ارتش فدای ملت را باید نشان دهد. این انجام وظیفه بر گردن ماست و امیدوارم من در برابر شهدا پیش خدا سرافکنده نشوم. همان طور که یک دکتر پول می گیرد تا جان آدم ها را نجات دهد، ما ارتشی ها هم حقوق گرفتیم که از مردم دفاع کنیم.
راوی کتاب «آذرخش و رقص فانتوم‌ها» گفت: در سه ماه اول جنگ ۱۰۲ خلبان از دست دادیم. یادم نمی‌رود که این افراد هیچگاه ماموریتی را پس نزدند و شجاعانه و با تمام قدرت کار خود را انجام می‌دادند. در حالی که همان روزها افرادی را داشتیم که از زیر ماموریت در می رفتند.
ذوالفقاری ادامه داد: شهید ندیمی بزرگ مردی بود که وقتی گفتند به فراخور سن و سال و جایگاهش باید در ستاد بنشیند، گفت وقتی شاگردانم شهید می‌شوند نمی‌توانم بنشینم‌. من در رکاب چنین مردانی دشمن را قتل عام کردم. یک بار در حال رفتن به سمت کرکوک برای اجرای ماموریت بودیم که در رده چمچال به لشکر عراقی ها خوردیم. ندیمی لیدر دسته بود و من در بالش. یادم هست ندیمی ماموریت اصلی را لغو کرد و به جان این لشکر افتاد. اول با بمب کوه را روی سرشان خراب کرد و بعد دوباره دور زد روی سر لشکری که در دره و رودخانه پراکنده شده بود. این طور بگویم که رودخانه کنار دره، پرسپولیسی شد. یعنی یک دست به رنگ قرمز درآمد.
راوی «آذرخش و رقص فانتوم ها» در ادامه در پاسخ به درخواست وفایی برای خاطره گویی از محمود اسکندری گفت: اسکندری بزرگ مردی در نیروی هوایی بود و اولین هواپیمای ما در پایگاه همدان را بعد از مورد هدف قرار گرفتن در سرپل ذهاب را از دست داد. او ناچار به اجکت شد و کابین عقبش علی ایلخانی را هم با نامردی روی هوا زدند. چون همان طور که می دانید زدن خلبان اجکت کرده طبق قوانین، جنایت جنگی است. من در عملیات کردستان مشکلات زیادی داشتم، ما در گردان خودمان ۸-۹ نفر خلبان کرد داشتیم که در مسائل کردستان اول شک داشتند. اما کسانی که ما زدیم کرد نبودند بلکه کومله بودند؛ همان هایی که دو بار می‌خواستند من و محمود اسکندری را ترور کنند که البته نتوانستند.
وی ادامه داد: نبرد کردستان یکی از بزرگترین افتخارات ماست. حمل بر خوستایی نگذارید اما باید گفت که چمران را ما خلبان ها در سردشت نجات دادیم. هیچ وقت گلوله و بمبی را بی حساب کتاب نزدیم و همیشه از جانب هدف مطمئن می شدیم بعد به جان دشمن می افتادیم.
ذوالفقاری در بخش دیگری از سخنانش گفت: شش ماه بعد از شروع اسارتم بود که احساس کردم دارم کم می آورم. آن جا به قرآن پناه بردم و دوستم داود سلمان قرآن را به من آموخت. شروع کارمان هم با سوره یس بود و داود که به او ددی می گفتیم، من را فارغ التحصیل قرائت و تفسیر قرآن کرد. عراقی ها به ما می گفتند رادیو و تلویزیون بخواهید تا بدهیم اما جناب سرهنگ محمود محمودی که رئیس ما اسرا بود، اعلام کرد فقط قرآن! در آن شرایط با قرآن خودمان را نجات می دادیم و می توانم بگویم فارغ التحصیل دانشگاه اسارت در رشته قرآن و تفسیر هستم.