«فون‌تریه» و گم شدن میان الهیات و اومانیسم

به گزارش سردبیر پرس، «خانه‌ای که جک ساخت» تاکنون آخرین فیلم لارنس فون‌تریه است که ماجراهای فردی باهوش به نام جک را در یک بازه زمانی ۱۲ ساله دنبال می‌کند و به معرفی قتل‌هایی می‌پردازد که در طول زمان جک را به یک قاتل سریالی تبدیل کرد. او زمانی که می‌خواهد آخرین جنایت خود را […]

به گزارش سردبیر پرس، «خانه‌ای که جک ساخت» تاکنون آخرین فیلم لارنس فون‌تریه است که ماجراهای فردی باهوش به نام جک را در یک بازه زمانی ۱۲ ساله دنبال می‌کند و به معرفی قتل‌هایی می‌پردازد که در طول زمان جک را به یک قاتل سریالی تبدیل کرد. او زمانی که می‌خواهد آخرین جنایت خود را انجام دهد با راهنمایی ورج (همان ویرژیل) به مثابه کمدی الهی دانته به تماشای برزخ برده شده و از آنجا به دلایلی به قعر دوزخ سقوط می‌کند.
روابط بینامتنی این فیلم منحصر به فرد که در نوع خود شاهکاری است، تاکنون مباحث فرهنگی دنباله‌داری را موجب شده است. فردین توسلیان مترجم و منتقد فرهنگی نام‌آشنای این روزهاست که یادداشتی را درباره این فیلم نشته است. از میان ترجمه‌های منتشر شده توسلیان می‌توان به این موارد اشاره کرد: نمایشنامه‌های «دوستان»، «قتل غیرعمد» و «جوراب شلواری سبز» و رمان «کشتی ساکورا» جملگی از کوبو آبه، «قصه‌های مهتاب و باران» نوشته اوئدا آکیناری، «آفتاب و فولاد: دیدگاه‌هایی شخصی درباره هنر، عمل و مرگ معنوی» نوشته یوکیو میشیما، رمان «صورتک‌ها» اثر فومیکو انچی و «نیروی شاعرانه: شعر پس از کانت» نوشته کوین مک لاکلین. این یادداشت را در ادامه بخوانید:
«خانه‌ای که جک ساخت» شمایلِ نبوغی است که به جنون ختم می‌شود. یا جنونی که زاییده نبوغ است. تصویری از تسلطی که از ساختارها اشباع شده و بیمارِ تفاوت و انحصار است. جایگاهی که آرزوی هنرمند است و آغاز انحطاطش از جامعه. وضعیتی بغرنج که حکایت مکرر تاریخ در منیت و فردگرایی و تنهایی است. این نهایت هنرِ انسانی است. چاهِ ویل عقلِ افسرده!
فون‌تریه با فیلم آخرش بازگشته است. فیلمی که شاید آخرین اثر خالقش باشد. ساخته ذهن خلاقی که از «ضد مسیح» فلسفه‌اش از سینمایش پیشی گرفت و جایی میان الهیات و اومانیسم گم شد و هنوز هم پیدا نشده است. استاد جنجال‌سازی که مثل اسلافش در پی نسخه‌پیچی برای حال فعلی دنیاست. پرده‌ای با دغدغه بشر کجای تاریخ ایستاده؟ چرا و چگونه؟
فیلم آخر کارگردان همه‌چیز دارد. سوژه‌ای جنایی را در پوسته ایدئولوژیِ پرسش‌گرش جا کرده تا از همه‌چیز حرف بزند، کمی از یهودیان و کَن دل‌بری کند، کمی از فاشیست‌ها بگوید، کمی نوستالژی بازی کند، کمی نمادپردازی، کمی ابراز وجود، کمی تحمیق مخاطب، کمی دگما نودوپنج، کمی سینمای کلاسیک، کمی رمانتیسیسم، کمی تاریخ، کمی جغرافیا، کمی روان‌کاوی، کمی جامعه‌شناسی، کمی سیاست و خلاصه همه‌چیز! که هیچ‌چیزش از خودش نیست و ترسی هم از ابرازش ندارد. مثل تابلوی نقاشی زورق دانته از اوژن دلاکروا.
در جایی از فیلم بُرشی کوتاه از تمام فیلم‌های پیشین کارگردان می‌بینیم تا روند خود-افشاگری خالق به حدّ اعلی برسد و جک، بشر کریه و جانی مُدرن، دیکتاتور کوتوله روان‌پریش حق‌به‌جانب، به «فلق»، هفتمین خوانِ دوزخ، بپیوندد. من فیلم را دوست داشتم. نه به‌خاطر خود فیلم، به‌خاطر جنونش. فون‌تریه از تصویر گذشته و به حرف آمده و خودش را اقرار کرده است.»