تشنه محبت؛ چشم انتظار دیدار میوه باغ زندگی

پایگاه خبری سردبیر؛ گروه جامعه_فاطمه میرزاجعفری: در هر کجای دنیا که قدم بگذارید و بخواهید از افراد جامعه درباره مادرانشان سوال کنید کسی را پیدا نمی‌کنید که با بغض و گریه از مادر خود یاد نکند چرا که عشق بین مادر و فرزند در هر کجای دنیا مثال زدنی نیست و البته از حد قلم […]

پایگاه خبری سردبیر؛ گروه جامعه_فاطمه میرزاجعفری: در هر کجای دنیا که قدم بگذارید و بخواهید از افراد جامعه درباره مادرانشان سوال کنید کسی را پیدا نمی‌کنید که با بغض و گریه از مادر خود یاد نکند چرا که عشق بین مادر و فرزند در هر کجای دنیا مثال زدنی نیست و البته از حد قلم ما هم خارج است که بخواهیم این عشق را بازگو کنیم. مادران مانند گل‌هایی از بهشت هستند که فرزندان را با شیره‌ای از جان و وجودشان پرورش می‌دهند تا در هر لحظه از زندگی شاهد موفقیت‌های آنان باشند.

روز مادر تنها بهانه‌ای است تا بین این همه مشغله و دغدغه‌های هر روزه جامعه بتوانیم از زحمات همیشگی و مداوم مادران قدردانی کنیم، مادرانی که مهربانی شأن پایان یافتنی نیست.

امروزه بر کسی پوشیده نیست که همه اجتماع به نوعی گرفتار تجملات و زیاده روی در لباس و وسایل زندگی و گرامیداشت مناسبت‌ها شده‌اند، به قدری چشم و هم چشمی فراوان شده که مجالس عروسی و حتی عزاداری‌ها هم تبدیل به نمایشگاه لباس و زیورآلات شده است و بدیهی است چنین فضایی در تکریم روز مادر نیز تأثیر داشته و دارد.

البته در این گزارش نمی‌خواهیم از مشکلات همیشگی تجملات گرایی خانواده‌ها و چشم و هم چشمی‌ها بگوییم حتی نمی‌خواهیم بگوییم که مهم نفس کار و قدردانی و سپاس از زحمات همیشگی مادران است نه اینکه با خرید کادوهای گران قیمت و یا جشن‌های تجملاتی در مسابقه‌ای بدون برنده شرکت کنیم و خیالمان راحت باشد که روز مادر را به مادران خود تبریک گفته‌ایم.

می‌خواهیم برای شما از مادرانی بگوییم که علی رغم صرف عمر و چندین سال زحمت برای میوه درخت باغ زندگی شأن مورد نامهربانی‌ها قرار گرفته‌اند و این میوه زحمات باغبان خود را فراموش کرده است و حالا این مادران چشم به راه قدم‌های فرزندانشان هستند همان‌هایی که سال‌ها برایشان زحمت کشیده‌اند و حالا آنان را به دست فراموشی سپرده‌اند.

البته فراموش نکنید که در گوشه و کنار این شهر مادرانی هستند که فرزندان خود را فدای آرامش این روزهای جامعه مان کرده‌اند و دیگر کسی نیست که به آنها این روزها را تبریک بگوید به راستی که آنان حق کلمه مادر و وظیفه مادری را نه فقط به عنوان یک نقش بلکه در سراسر زندگی ادا کرده‌اند.‌

چند ماه قبل از روز زن
اگر این روزها سری به خیابان‌های شهر بزنید ویترین مغازه‌هایی که با تبلیغات خاصی منتظر مشتریانی برای خرید هدایای روز مادر هستند را مشاهده خواهید کرد. گویی روز مادر رنگ دیگری به شهر داده است ما هم سری به یکی از خیابان‌های شلوغ شهر زدیم تا شاهد حال و هوای تهیه هدیه برای این روز باشیم.

زوج جوانی را که در حال بیرون آمدن از یکی از مغازه‌های طلافروشی هستند را در یکی از خیابان‌های شهر میبینم آن‌طور که از ظاهرشان پیداست مدت زمان زیادی از ازدواجشان نمی‌گذرد از آقا می پرسم که برای روز زن قصد دارید چه هدیه‌ای برای همسر خود تهیه کنید؟ وی با نگاهی به همسر خود می‌گوید: «می بینید که از طلافروشی می آییم.» و در کمال تعجب می‌گوید که برای خرید گردنبندی که از چند ماه پیش خانم به عنوان کادوی تبریک روز زن قولش را گرفته بوده است سری به این مغازه زده‌اند او در ادامه می‌گوید: «دوست دارم برای مادرم نیز چنین کادویی تهیه کنم اما فعلاً توان خرید آن را ندارم.» خانم در اینجا وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «تنها مادر همسرم نیست، مادر من هم هست که باید برای هر دو یک کادوی یک شکل تهیه کنیم.»

از آنها جدا می‌شوم ویترین مغازه‌ها با رنگ و لعاب خاصی روز زن را تبریک گفته‌اند و هر کدام اجناس خاصی را در ویترین گذاشته‌اند تا اگر کسی هم نخواهد برای روز مادر هدیه‌ای تهیه کند ترغیب شود.

تکریم روز مادر در میان دختران بیش از پسران
سه دختر جوان را می بینم که ظاهرشان گویای محصل بودنشان بود که پشت ویترین مغازه عطر و بدلیجات به دنبال هدیه‌ای برای مادرانشان بودند وقتی از آنها پرسیدم که برای روز مادر چه کادویی را تهیه کرده‌اند یکی از آنها در میان خنده دیگر دوستانش گفت: «من برای مادرم یک روسری تهیه کرده‌ام.» آن دیگری شیشه عطر کادوپیچ شده‌ای را که در دست داشت نشانم داد در حالی که نفر سوم بین دو سرویس نقره مانده بود و نمی‌دانست کدام یک را انتخاب کند و می‌گفت: «مادرش بدلیجات را خیلی دوست دارد و نمی‌داند کدام یک را بگیرد که مادرش آن را دوست داشته باشد بین آنها این دختر که نامش لیلا بود بیش از بقیه باید هزینه پرداخت می‌کرد چرا که سرویس‌های بدلیجات با قیمت‌های ۵۰۰ تا ۶۰۰ تومانی پشت ویترین نظاره گرش بودند.

در حسرت خدمت به مادریم
مغازه‌های گل فروشی نیز مملو از جمعیتی است که شاید بهترین هدیه برای مادرانشان را تهیه یک شاخه و یا یک سبد گل می‌دانند. آقایی را می بینم که مشغول انتخاب گل‌های رنگارنگی است می‌خواهم بدانم برای مادرش در پی تهیه دسته گل است و یا همسرش که می‌گوید: «چند سالی است که مادرش دیگر در میان آنها نیست و هر سال روز مادر به همراه خواهران و برادرانش بر سر مزار مادر گرد هم می آیند تا این روز را به او تبریک بگویند.»

او همانطور که مشغول انتخاب گل هاست می‌گوید: «همه ما در آرزوی آن هستیم که ای کاش مادران زنده بود و می‌توانستیم بیشتر به او خدمت کنیم اما چه کنیم که عمرش به دنیا نبود.»

روز مادر یا روز پر کردن کمبودهای خانه
چند متر جلوتر مغازه‌ای از لوازم خانگی را مشاهده می‌کنم این مغازه هم گویی از میان رقابت تهیه هدیه برای روز مادر از همکارانش عقب نیفتاده است خانم و آقایی را میبینم که به دنبال خرید کالایی برای منزلشان هستند موی سپید آقا حاکی از آن است که زمان زیادی را در کنار یکدیگر گذران عمر کرده‌اند می‌خواهم بدانم کالایی را که برای خریدش به این مغازه آمدند برای روز مادر است یا موردی دیگر که خانم پاسخم را می‌دهد و می‌گوید: «مدت هاست که قصد خرید چنین وسیله‌ای را برای منزل داشته‌ایم اما هر بار یک هزینه مهمتر وجود داشته است و نتوانستیم آن را تهیه کنیم این بار اما به عنوان هدیه روز زن به همسرم پیشنهاد خرید آن را دادم و او هم پذیرفت که آن را به عنوان هدیه برای منزل خریداری کند.»

اختلاف طبقاتی در خرید هدیه روز مادر
«خرید یک هدیه مناسب آن هم برای بهترین و والاترین شخص زندگی هر فردی به راستی که کار مشکلی است.» این را دختری می‌گوید که در یکی از پاساژهای معروف موبایل فروشی به دنبال گوشی تلفن همراهی است تا به عنوان هدیه برای روز مادر تهیه کند او می‌گوید می‌خواهم هدیه‌ای که برای مادرم تهیه می‌کنم بسیار خاص باشد و البته از نظر ظاهری خیلی امروزی باشد او علت انتخاب تلفن همراه را به عنوان کادو برای مادرش این‌طور می‌گوید: «تلفن همراه وسیله‌ای است که هر روز مورد استفاده قرار می‌گیرد به این ترتیب مادرم هر روز به یاد من است.»

در همین حین به یاد کودکی می افتم که در مترو شهر به دنبال کسب درآمد بیشتر است و زمانی که از او در خصوص انتخاب هدیه‌اش برای روز مادر پرسیدم گفت: «دوست دارم برای مادرم لباسشویی تهیه کنم تا دیگر مجبور نباشد لباس‌های روغنی پدرم را با دستانش بشوید اما نمی‌توانم و به جای آن می‌خواهم برایش یک بلوز بگیرم از همان‌هایی که برق می‌زند.

مادرانی که فراموش شده‌اند
در میان این‌همه هیاهو و مغازه‌های رنگارنگ انتهای خیابان تابلوی سرای سالمندانی توجهم را جلب می‌کند سری به آنجا می زنم داخل حیاط کوچکی خانومی با روپوش سفید یک پیرزن را که بر روی ویلچر نشسته است می‌گرداند خانم قادر به تکلم نبود اما لبخند می‌زد؛ متوجه شدم پرستار چیزی را برای او زمزمه می‌کند که این چنین او را خوشحال کرده است.
به سراغ خانم‌های دیگری که در تراس گرد هم نشسته‌اند می‌روم و از آنها شاید سخت‌ترین سوال عمرم در قامت خبرنگار را می پرسم و می گویم که بچه‌هایشان سری به آنها می‌زنند یا نه؟

زهرا خانم پیش قدم می‌شود و با اینکه چشمش به در حیاط است می‌گوید: سه فرزند دختر دارد که روزهای جمعه به او سر می‌زنند شاید برایتان جالب باشد که همگی این مادران با وجود بیماری‌های مختلف به خوبی یادشان بود که امروز روز مادر است و همگی چشم انتظار ثمره‌های زندگی خویش بودند.

زهرا خانم گله‌ای ندارد که اگر فرزندانش در این روز سری به او نزنند و با همان عقاید قدیمی دل بی تاب خود را آرام کرده است که دخترند دیگر، در اختیار همسرانشان هستند، نمی‌توانند بیایند؛ اما چشمانش چیز دیگری می‌گوید.
محبوبه خانم که از بقیه سرحال تر است بافتی در دست دارد که با صبر و حوصله آن را رج به رج می بافد او می‌گوید که فرزندانش در خارج از کشور زندگی می‌کنند اما با خوشحالی ادامه می‌دهد که پسرش در آخرین ارتباط تلفنی شان که نمی‌داند چند وقت از آن می‌گذرد قول داده است که برای تعطیلات عید نوروز به ایران بیاید و در کنار او باشد.

محبوبه خانم همانطور که با دقت کاموای قرمز رنگ را نگاه می‌کند و می بافد می‌گوید این شال گردن را برای نوه ام می بافم تا پسرم به هنگام بازگشت برای او ببرد.

در میان آنها خانمی که اصلاً صحبت نمی‌کرد واز جمع دوری کرده بود توجهم را جلب کرد از بقیه پرسیدم که چرا آن پیرزن در میان جمع نیست که می‌گویند فرزندان او اصلاً به دیدنش نمی آیند و از زمانی که به اینجا آمده است دیگر هیچکس سراغش را نگرفته است و او هم کم کم افسرده شده است و دیگر با کسی حرف نمی‌زند.

هرچند که در میان چنین مادرانی که تشنه جرعه‌ای محبت اند دوست داشتنی و دلپذیر است اما بیش از این تاب تحمل این‌همه ناجوانمردی و بی معرفتی فرزندانی را که نسبت به مادران خود روا داشته‌اند را ندارم از آسایشگاه بیرون می زنم و دوباره خود را در میان همان خیابان پر هیاهو با جمعیت زیاد پیدا می‌کنم؛ جمعیتی که به دنبال انتخاب هدیه‌ای مناسب برای مادرانشان هستند با خودم فکر می‌کنم اگر آنها که اینچنین در تکاپوی تهیه هدیه‌ای مناسب اند، در شرایطی مانند بیماری و یا مشکلاتی که ممکن است برای مادرانشان پیش آید چه واکنشی خواهند داشت و آیا به راستی در این شهر بزرگ کسی می‌دانند که مادرانی هستند که فراموش شده‌اند؛ مادرانی که همگی یک وجه مشترک دارند «چشم انتظاری»!