«تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد»؛ فعالیت گروهی، روایت فردی
به گزارش خبرنگار سردبیر پرس، هنگام تورق کتب و سیر در پژوهشهای انجام شده حوزه جنگهای جهانی و در تداوم آن جنگ تحمیلی یا هشتسال دفاع مقدس، با گونههای مختلفی از روایت و دستهبندیهای خاصی از متون نظم و نثر جنگ برمیخوریم. خیلی از اینفعالیتها در روزگار خود، جریانساز بودهاند. جریانهای ادبی که از آنجمله […]
به گزارش خبرنگار سردبیر پرس، هنگام تورق کتب و سیر در پژوهشهای انجام شده حوزه جنگهای جهانی و در تداوم آن جنگ تحمیلی یا هشتسال دفاع مقدس، با گونههای مختلفی از روایت و دستهبندیهای خاصی از متون نظم و نثر جنگ برمیخوریم. خیلی از اینفعالیتها در روزگار خود، جریانساز بودهاند. جریانهای ادبی که از آنجمله میتوان به نهضت خاطرهنویسی، تاریخ شفاهی و سایر ژانرهای مستندنگاری، دفاع مقدس در کشور خودمان اشاره کرد.
پیش از اهمیت، ضرورت و ستونهای دیگری که اینجریانها در حوالی آن شکل گرفتهاند، آنچه نقطه ثقل، مرکز و نیروی تحرک اینجریانها بوده، انگیزه مشترک گروهها و دستههای اجتماعی است که در قبال پدیدهای به نام جنگ، دست به حرکتی مشترک زدهاند. گاه اینحرکات و فعالیتها در حین جنگ اتفاق افتاده و گاه بعد از جنگ آغاز شده و شکل گرفته است
یادمان نویسی- memorial
سلسله کتب «تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد» از تولیدات و محصولات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، برآمده از دل یکی از این حرکات اجتماعی است. کتبی که باید آن را در گونهی memorial یا یادماننویسی بررسی کرد؛ یادمان به معنای بناهایی که اتفاقاتی در زیر سقف و ذیل آنها رخ داده است و ثمراتی داشته. این اصطلاح را نخستین بار جیمز یانگ برای بررسی طبقهای از حرکات جمعی و بزرگداشت روزها، بناها، فضاهای خاص و … به کار میبرد؛ کتبی که قصد داریم بهصورت سریالی چند نمونه از آنها را موردنقد، بررسی، تجزیهوتحلیل و معرفی قرار دهیم. کتابی که برای این شماره انتخاب کردهایم، به روایت دورۀ سوم مدرسه مفید است و ذیل این عنوان کلی، به معرفی شهدای این مدرسه میپردازد. شهیدان حسن جلالی، محسن فیض و حمید صالحی در این اثر، توسط همرزمان و همسنگران و به عبارتی همکلاسیهای خودشان معرفی میشوند.
حجم کتاب
شاید در ابتدا که چشم مخاطب به حجم کتاب چهارم تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد میخورد که نزدیک به ۱۰۰۰ صفحه رقعی گالینگور است، با خودش فکر میکند؛ شاید نویسنده میتوانست این دست مطالب را تلخیص دهد و حجم کتاب را کم کند؛ اما همینکه تورق میزند. بند به بند محتوا، عاطفه و اسناد میبیند. نحوۀ روایت، همانگونه است که از زبان راوی درآمده است. این مکانیزم به خواننده القا میکند که با اعتماد متن را بخواند و ادامه دهد.
انگیزه مشترک
همانطوری که در مقدمه اشاره شد، بعد از اهمیت، ضرورت و سایر مؤلفههای برونمتنی که نیل به شکلگیری جریانهای اجتماعی را در گروه، دسته و عامۀ مردم، زنده میکند، انگیزۀ مشترک است. خاستگاه انگیزۀ مشترک هم در عقاید، اهداف، پیروی از رهبری و دیدن نقاط اوج نهفته است؛ اما در «کتاب چهارم» «تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد» که به قلم مرتضی قاضی و همکاری سرکار خانم حسینی نگاشته شده است، انگیزه مشترک گروه (دانشآموزان مدرسه مفید) در دوران راهنمایی به وجود میآید.
آغاز هر جریان ممکن است، پرشور و سراسر ذوق باشد؛ اما در ادامه به تعقلیتر شدن و به میان آمدن برنامهریزی و طراحی چارچوب، استخواندار تر میشود. فعالیتهای بچههای مفید نیز از این روند جدا نیست. در کتاب چهارم شهیدان حسن جلالی، محسن فیض و حمید صالحی، از دورۀ دبیرستان به این مدرسه میپیوندند. انگیزه مشترک بچهها را در کنار هم میچیند. افکار را نزدیک میسازد و مهرههای کاربردی شناسایی میشوند:
«کمکم فهمیدم که یک آشنایی دیگری هم با ما دارد. پدرش روحانی اهل زنجان بود. از مبارزهای قبل انقلاب بودند. خواهر سیدصادق با خواهرم توی مدرسه قائم مطلق که یکی از مدارس مذهبی بود، باهم بودند. بعدها فهمیدم که خواهرش به آن مدرسه میرود.» (ص ۳۵)
در این بند از روایت محسن کاظمی، یکی از دانشآموزان مفید، متوجه میشویم که راوی علاوه بر همکلاسی بودن با سیدصادق موسوی، دنبال سایر وجوه اشتراک میگردد که خودش را به او نزدیکتر کند و این همبستگی را در ادامۀ حرکت اجتماعی بر مبنای انگیزۀ مشترک به کار گیرد.
مثبتاندیشی، زاییده انگیزه مشترک
همین انگیزه مشترک باعث شده، که راویان همکلاسیها، معلمها، دوستان و افرادی را که با آنها در یک سنگر هستند با ادبیات مثبت و احترامآمیز معرفی کنند: «معلم خوشنویسیمان آقای تنها بود. سه سال معلم خط ما بود. معلم نبود؛ واقعاً حکیم بود. سرمشقهایی که بهمان میداد، سرمشق زندگی بود:
ز خاک آفریدت خداوند پاک
پس ای بنده! افتادگی کن چو خاک
…هنوز هم سرمشقهای آقای تنها توی ذهنم هست: انسانهای بزرگ برخود سخت میگیرند و انسانهای کوچک بر دیگران» (ص ۳۵)
در چند سطری که راوی به معرفی معلم خوشنویسی میپردازد این عبارات و موتیفهای مثبت را میبینیم: «حکیم، سرمشق زندگی، سرمشقهایی که در ذهن مِهماند، معلم خط» که در نگاه ادبی معلم خط؛ علاوه بر خوشنویسی، معنای معلم مسیر و راهنما و چراغراه را هم دربردارد. در مورد همکلاسیها، لحن راوی همینطور است:
«یکی دیگر از بچههای خیلی خوب که از راهنمایی تا دبیرستان همکلاسی ما بود، سیدصادق موسوی بود. … سیدصادق، چهرۀ بچگانهای داشت؛ به قول امروزیها «بیبی فیس» بود، ولی انگار از ما بزرگتر بود. توی انقلابی گری و مبارزه خیلی از ما جلوتر بود. از شکنجههای ساواک خبر داشت .»(۴۲)
گزینش نقاط ثقل و بسط روایت
مرتضی قاضی و دیگر مؤلفان کتب «تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد» در ادامه، بر بستر یادماننویسی یا memorial کار میکنند تا علاوه بر رجوع به بنا و بزرگداشت مدرسۀ مفید، به سراغ افراد هم بروند؛ اما نکته اینجاست که در ضمن روایت نهتنها افراد معرفی میشوند؛ بلکه با بسط، گسترش و پیدا کردن سرنخها، ابعاد مختلف اتفاق، محل اتفاق و انگیزۀ مشترک را پیدا میکنند؛ حتی همزمان با تغییرات اجتماعی، فضای مدرسه هم تغییر میکند. در کتاب چهارم چیزی که متن را میسازد و روایت را جان میدهد، فضاهای شخصی حاکم بر کار است و چیزی که بستر را آماده و قالب را تعریف میکند، سرفصلهای کلی است که در باب مدرسه مفید در برهههای مختلف و در ابتدای هر فصل بهصورت یادداشت، درج شده است:
کارگروهی-راهاندازی مدرسه
«داستان بچههای مفید از مدرسه راهنمایی شروع شد. هسته اولیه این بچهها در مدرسهای در خیابان کارگر، کمی بالاتر از میدان ۲۴ اسفند سابق یا میدان انقلاب امروز به هم پیوند خوردند.» (ص ۳۱)
روایت شخصی ۱
در روایتهای شخصی، نکاتی روانشناسانه هم پنهان شده است؛ مثلاینکه «پیاژه» میگوید نوجوانها به متنی علاقه دارند که نقش خودشان را در آن ببینند. در این روایت شخصی شده از یک حرکت اجتماعی و گروهی که بر اساس انگیزۀ مشترک شکل گرفته، شاهد رعایت این اصل یا به بار نشستن متنی نوجوانانه هستیم:
«جایی که امام جماعت میایستاد، درست کنار پنجره بود. تا اللهاکبر را گفتم و نماز شروع شد، صدای تیراندازی شدیدتر شد. نمازم را تندتر خواندم که زودتر تمام بشود. یکدفعه دیدم چشمهایم دارد میسوزد. گاردیها گاز اشکآور زده بودند. نماز اول را با همان چشمهای اشکآلود تمام کردم. … صدای مرگ بر شاه دانشجوها از توی کوچه میآمد. گاردیها دنبال دانشجوها کرده بودند. از پنجره میدیدیم؛ ولی از ترس اینکه معلمها نمره انضباطمان را کم نکنند، نمازمان را قطع نکردیم .»(۴۱)
با خواندن این بند، میلی را در نوجوانان میبینیم که برای ترک صفهای نمازجماعت وجود دارد. نوجوانان نمازگزار دوست دارند به بیرون از نمازخانه بروند. در حرکت اجتماعی دانشجویان نقش ایفا کنند؛ حتی بهاندازۀ یک تماشاگر که بعدها روایان خوبی میشوند. نکتۀ دیگر اینکه نوجوانانی که امروز کتاب چهارم را میخوانند، بیواسطه و بلافاصله با این قسمت از متن ارتباط برقرار میکنند. این اصل حاکی از تطبیق جنس روایت با سن و سال راوی است؛ بااینکه روای در بزرگسالی دارد این خاطره را تعریف میکند؛ اما زبان و فکر نوجوانی را به کار میبندد و این یعنی مدل شخصی شدۀ روایت از حرکتی اجتماعی.
«انقلاب که پیروز شد، مؤسسان مدرسه مفید، به فکر افتادند که دبیرستان مفید را هم راه بیندازند. ولی ساختمان مدرسه راهنمایی برای دبیرستان مناسب نبود و باید جای دیگری را پیدا میکردند. قرعه به نام محلۀ «زنجان» تهران افتاد .»(۵۹)
روایت شخصی ۲
در این روایت نیز، گونۀ شخصی شده را مطالعه میکنیم. راوی با خواهر و برادرش در تظاهرات شرکت میکند. راوی اطلاع نداشته که در مدرسه اعلامیه تکثیر کردهاند. از طریق دوستان متوجه میشود. در نهایت در جریان کار دستگاه کپی مدرسه قرار میگیرد:
«از شهریور سال ۵۷ شهر شلوغ شد. تظاهراتها راه افتاده بود. من همراه خواهر و برادرم توی تظاهرات شرکت میکردم. مدرسه ما توی جریان انقلاب فعال بود. ما بچهها زیاد خبر نداشتیم. نزدیک ۲۲ بهمن یکی از بچهها گفت: «بچهها میدونین؟ اعلامیههای امام توی زیرزمین مدرسه تکثیر میشد؟» توی همان شلوغیهای انقلاب دستگاههای فتوکپی مدرسه کار میکردند و اعلامیه میزدند.»
بسط پیداکردن اتفاقات همراه با روایات
از دیگر ویژگیهای انقلابها و حرکتهای اجتماعی این است که تداوم، تحول و دگردیسی پدیدهها و اصول و مبانی، در گروه همان عزم و انگیزۀ مشترک است. در اینجا جنگ پا به عرصه میگذارد و روایات همراه با حرکت اجتماعی هر دو وارد میدان تازهای میشوند. جنگ پای همه اقشار و اصناف را به جبهه باز میکند. جنگ زن و مرد و پیر و جوان را در نقش خودش تعریف میکند. پشتیبانی از رزمندگان، بافندگی شال و کلاه، بستهبندی مواد غذایی، خلبانی هواپیما، امدادگرها، پرستارها، نیروهای تخریب، شناسایی و …. همه در این حرکت اجتماعی حول همان انگیزۀ مشترک جایگاه خودشان را پیدا میکنند:
کارگروهی-آغاز جنگ
روایت جمعی این است که ریتم حرکت عوض شده. کشور وارد جنگ شده. مدرسه مفید هم بخشی از این پازل و جورچین است؛ اما روایت شخصی از این دگردیسی جمعی این است:
«سیوچند سال پیش، اول مهر سال ۱۳۵۹، بچههای دوره سوم مفید توی صفهای منظم، ردیف کنار هم ایستاده بودند. پشت لبهایشان تازه سبز شده بود و تکوتوک ریش نرم کمپشتی زیرچانه داشتند. اول مهر سال ۱۳۵۹ درست فردای روزی که جنگ رسماً آغاز شده بود، شاید هیچکدام از آنها فکر نمیکردند که این جنگ اینقدر طول میکشد که خیلیهایشان با آن بزرگ میشوند.» (۱۶۲)
موتور تغییر و تحولات اجتماعی؛ طوری گرم میشود که تغییر و تحولات روایی هم پشتسر هم شکل میگیرد و پله به پله، هم اتفاق عوض میشود. هم ظاهر بچههای مفید و هم شکل روایتهایشان.
کنکور و جبهه
«… شب عید نوروز سال ۱۳۶۰ اولین عیدی بود که بچهها شروع سال جدید را در کنار خانوادههایشان نبودند. آن شب ایران، یکی از بزرگترین عملیاتهای خود علیه عراق را شروع کرد»
…
«تابستان و پاییز سال ۱۳۶۲ در جنوب خبری از عملیات نبود. فرماندهان، جنگ را از جنوب به جبهههای شمالی کشانده بودند. محور عملیات والفجر ۲ که در مردادماه انجام شد، ارتفاعات حاجعمران بود. بچهها کنکورشان را داده بودند و حالا میتوانستند با خیال راحت بروند جبهه… دو گروه از بچههای مفید تابستان آن سال اعزام گرفتند .»(۲۴۳)
دانشگاه و جبهه
«یک سال از عملیات خیبر میگذشت. در این یک سال عراق حواسش حسابی جمع هور شده بود… بچههای مفید مشغول دانشگاه شده بودند؛ ولی گوشبهزنگ جبهه بودند… چند روز قبل از عملیات خودشان را رساندند .»(۳۰۳)
شهادت
دیماه ۶۵، شهادت حسین جلالیپور بدجوری دل بچهها را سوزاند. حسین سومین شهید خانواده بود. قبل از او دو برادرش شهید شده بودند و برای همین او بهسختی اجازه رفتن را، آنهم بهعنوان یک راوی گرفته بود. (۴۹۸)
راهاندازی حلقههای روایت
بهشتزهرا برای بچههای مفید پر از آشنای قدیمی است، پر از یاد است؛ یاد روزهای جوانی که گره خورد به سالهای پر تبوتاب جنگ؛ یاد روزهایی که جای سنگ قبرها خاک نرم بود و هنوز اسم رفقایشان روی آنها حک نشده بود. … هنوز هم برای بچههای مفید بازگفتن آن خاطرهها سخت است.
کتاب چهارم به سمتوسوی مجموعهای از روایت افرادی میرود که مجموعهای از تعاملات را در حیطۀ اتفاقی خاص بررسی میکنند. اینجاست که سه محور برای کتاب تعیین میکند. سه شهید که محور کتاب میشوند تا از طریق روایت زندگی، سیره، خاطرات و کنشهای این سه کاراکتر و شخصیت، مجموعهای وسیع از اعلام، اشخاص، فرهنگها، مشاغل، حرکتهای اجتماعی، آدرسها و … پدیدار شود. به نحوی جنگ و یا شهادت سه نفر را آنقدر بسط میدهند تا میدان وسیعتری تعریف شود.
با این حساب، متوجه میشویم که حرکات یادبودی، جمعی و یا مبتنی بر ساختمان، مکان، مدرسه و … در امتداد زمان اتفاق میافتد. آنچه به آن رنگ و بو و صدای خاص میدهد؛ مجموعۀ روایتهای شخصی است: «اول مهر سال ۱۳۵۱ مادر ما فرشهای خانه را جمع کرد. برد بانک کارگشا گرو گذاشت. پول گرفت برای شهریه مدرسه ما. آن موقع نفری هزار تومان شهریه مدرسههای خوبی مثل علوی بود؛ کی؟ وقتیکه با هشت هزار تومان میشد توی محلۀ نارمک خانه خرید. ما هم سه، چهارتا بچهمحصل بودیم. کمپولی نمیشد .»(۶۹۹)
«هنوز هم وقتی یاد قیافه آن روز محسن میافتم، خندهام میگیرد. بعدازظهر بود؛ گمانم از مدرسه برمیگشتیم، سال اول، دوم راهنمایی بودیم. همینکه پیچیدیم توی کوچه، چشمم افتاد به پسر همسایه. با شلوارک کوتاه آمده بود بیرون. هم سن و سال خودمان بود. هنوز انقلاب نشده بود؛ اوایل ۵۷ بود. اهالی کوچه ما، همه مذهبی بودند غیر از یکی، دو خانواده؛ یکی هم همین همسایهمان که از پسرشان حرصم درآمده بود، زیر لب غرولندی کردم. توی عالم پسربچگی دلم نمیخواست مادر یا یکی از خواهرهایم بیاید بیرون و او را با آن سرووضع ببیند. راهم را کج کردم طرفش که محسن خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: «چیزی نگی بهش ها!» میدانستم محسن سر اینجور مسائل حساستر از من است؛ خیلی وقتها من بیخیال میشدم و او کوتاه نمیآمد، با تعجب پرسیدم: «چرا؟» سرش را آورد جلوتر و گفت: «گناه داره بنده خدا!» تعجبم بیشتر شد، پرسیدم: «چطور؟ مگه تو چیزی میدونی؟» محسن با لحنی از سر دلسوزی گفت: «من دیروز رفتم باهاش حرف زدم؛ گفت باباش پولش نرسیده پارچه بیشتر بخره، خیاط هم بهجای شلوار، شلوارک دوخته براش.»»
در این روایت تمام عناصر یک خاطرۀ آزاد وجود دارد؛ اگر راوی به مکان و زمان دقیق با ساعت و دقیقه اشاره میکرد و یا با حادثهای تاریخی همزمان میشد، میتوانست یک خاطرۀ مقید کامل باشد. اما در همین خاطرۀ آزاد، پایانبندی و غافلگیری محکمی را شاهد هستیم که مخاطب آن را از طریق قیافۀ جدی محسن، نگاه و لحن حرف زدنش با مهدی، درک میکند.
چهرهسازی و معرفی اسطوره
روایتهای گروهی کارهای بزرگی هستند در زمینۀ معرفی اسطورهها و شاخص سازی چهرهها. اتفاقی که در کتاب چهارم افتاده است. در این کتاب، بهراحتی تمام جوانب فعالیتهای افراد، اماکن و تغییر و تحولات اجتماعی را شاهد هستیم که در ضمن آن نقش و وظیفۀ دانشآموزان مدرسه مفید، تغییر میکند؛ حتی فراتر از اینها تکوین و تکمیل و دگرگونیهای حاصلشده در شخصیت دانشآموزان را میبینیم. دانشآموزان مفید در اینجا آگاهانه یا ناخودآگاه دست به ساخت چهره و اسطوره زدهاند:
فرهود کاظمی
«حسین که زنگ زد، هوایی شدم. ما خودمان نمیگذاشتیم حسین برود جبهه. حمید همیشه با حسین بحث میکرد، بهش میگفت: «تو اگر بری شهید بشی، سه نفر شهید میشن؛ خودت، مادرت، پدرت. نباید بری.» حالا حسین از جبهه زنگ زده بود و به من میگفت بیا .»(۵۱۵)
فرهود کاظمی راوی بند بالا، روایت را با حسین شروع میکند. با حمید و حسین ادامه میدهد و با حسین به پایان میبرد. ضمن اینکه غمی عجیب و سنگین در سطر به سطر متن، پاشیده میشود که حاکی از صمیمیت گفتار و رهایی زبان او از قیدوبندهاست. در پایان هم نشان میدهد که حسین از او خواسته تا به جبهه برود، حسینی که روای هم بارها او را از رفتن به جبهه منع کرده؛ به دلیل شهادت دو برادر دیگرش و دل پدر و مادری که طاقت غم تازهای را ندارد. اینجا حسین جلاییپور اسطورۀ رزمندهسازی میشود. نقش هدایتگری را به عهده میگیرد. وطن و آرمانهای اجتماعی را بر عواطف پدرومادر ترجیح میدهد. در نهایت هم به شهادت میرسد.
عباس جهانگیری
«شهادت حسین دلمان را سوزاند. حسین بعد از شهادت برادرهایش واقعاً مثل دختر خانه بود. مادرش زنده بود به کاری که حسین توی خانه میکرد. ما بعد از شهادت حسین بیشتر با خانوادهاش آشنا شدیم. داییهای حسین، از آن عشقیهای تهران بودند. حاج علی پدر حسین هم آدم عجیبوغریبی بود .»(۵۱۶)
عباس جهانگیری از دیگر شخصیتهای کتاب و همرزمان و همکلاسیهای حسین در مدرسه مفید، وقتی میخواهد از حسین بگوید و او را معرفی کند. در همان ابتدای روایت، مخاطب را در مقامی تراژدیک قرار میدهد. پسری که کارهای خانه را بهجای مادرش انجام میداد و دو برادر دیگرش به شهید شده بود، حالا به شهادت میرسد. در اینجا جهانگیری باز هم از حسین جلاییپور اسطورهسازی میکند، پسری که خانهداری میکند تنها به عشق مادرش و برای رضایت دل او.
مهدی فیض
محسن از من عاطفیتر بود و بیشتر هوای مادر را داشت. مادر هم علاقهاش به محسن ویژه بود. از وقتیکه محسن میخواست برود جبهه اشک توی چشم مادرم بود تا زمانی که برمیگشت. توی اخبار تصویر رزمندهها و جبهه را که نشان میداد، مادرم گریهاش میگرفت، سر شام میخواستیم غذا بخوریم محسن را بهانه میکرد، میگفت: «الآن جای محسن خالیه. نمیدونم کجاست بچهام.» میزد زیر گریه. ما هم سعی میکردیم آرامش کنیم، ولی فایده نداشت؛ دست خودش نبود. محسن عجیب دوستداشتنی بود. از آن بچههایی که بهقولمعروف هر پدر و مادری آرزو داشتند بچهای مثل او داشته باشند .»(۸۰۲)
در این روایت، مهدی فیض، بهصراحت از علاقه مادرش به محسن دم میزند و حتی اقرار میکند که محسن از او بهتر بوده و هر پدر و مادری آرزوی داشتن چنین فرزندی در دلشان بوده. در ادامه با آوردن عبارت: «محسن عجیب دوستداشتنی بود.» دست به خلق اسطوره میزند و از شهید محسن فیض، یک چهرۀ تشخص و یک اسطورۀ مهربانی و محبت میسازد.
کتابنامه:
تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد، قاضی مرتضی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، ۱۳۹۶
گفتمان جنگ در رسانهها و زبان ادبیات، ساسانی فرهاد، سوره مهر، ۱۳۸۴
ادبیات کودکان و نوجوانان، حجازی بنفشه، روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۸۴
نویسنده، محمدتقی عزیزیان شاعر و نویسنده
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰